یه روز صبح بیدار میشیم و میبینیم خورشید دیر کرده .. و اصلا تعجب نمیکنیم.

ماحصل سفر به جزیره ای کوچک

 دل آدمی شریف است. کلآ.

 شیشه پنجره را باران شست.

 از دل من

 اما

 چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

 

 - مصدق

شعر گونه های من ۱۰

 نه!

 محال است فرقی بکند...

 حالا هی بیا و برو.


 اصلا هی نیا!

 فرقی نمیکند.

 آب که از سر گذشت، دیگر به جوی باز نمیگردد!

 

 

 پانویس:

 چه کار دارین بچه رو...

 ( س... )

 در زندان ها آلویز مجانی توزیع میشود؟

 پانویس:

 تا حالا فک کردی وقتی بمیری ..؟!

 حتما فکر کردی!

 حالا که زنده ای ؟!

شعرگونه های من ۰

 به تاریخ خیلی قدیم.. پاییز چهار یا پنج سال قبل.


 باران!

 آرام بگیر..

 باز میگردد.

 قول میدهم.

 آرام بگیر..


 

 به خواهرم.

 که دور است. که مرا پیدا کرد. که دستم را گرفت و دنیا و دورترش را نشانم داد.

 که شب ها خواب آغوشش را میبینم و صبح میدوم توی اتاقش ببینم واقعا خواب بودم؟ که خواب بد که میبیند از من میخواهد برایش آب ببرم، با این که آن جا نیستم. که دلتنگش هستم.

 که بلند بلند میخندد. که روح بزرگی دارد به زیبای چهره اش. که هزار هزار چشمه در قلبش میجوشد. که مثل نامش شیرین میخندد. که گوشواره های رنگی دارد. صورتی میپوشد.

 که نمیپرسد چرا، میداند.


که دوستش دارم.



 که اوف عجب چیزیه!


ادامه مطلب ...

 هستند کسانی که از اول ترم درس میخوانند.


 کجای دنیا روز قبل از امتحان معادلات بارون میاد؟!‌ اونم بعد از مدت ها !

ایران

 دوست دارم زنی باشم از بختیاری،

 یا دختری جوان در محلات میان آن همه گل.

 دوست دارم گوسفند کوچکی داشته باشم.

 یا مردی باشم در روستایی حوالیِ بم که قطره ای باران... قطره ای باران...

 آن قدر نزدیک سبلان باشم که احساس کنم مال من است.

 در سردشت سردم شود،

 هوای خشک زابل دستم را بشکافد،

 زارعی باشم بیل به دست کنار کرخه.

 شالی کار باشم.. چای بچینم. رعد و برق که زد دنبال قارچ باشم. داس داشته باشم.

 یکی از کیچه های میمند مال من باشد.

 پیرزنی باشم در تکاب.. صبح زود به دریاچه سلام کنم.

 دختر بچه ای باشم در قمصر که بوی گل سرخ مستم کند.. یا که به بوی ماهی بندر عادت کرده باشم.

 دوست دارم بدوم و برسم به ماهان..

  صبح که بیدار میشوم سیروان را ببینم و غروب کنار زریوار باشم.

  روزی چند بار هر چقدر خواستم بنشینم کنار دماوند.

  پوستم سیاه سیاه باشد و جن های دره ستارگان را باور کنم..

 دلم بگیرد در جزیره ای کوچک.

 دوست دارم کنار کاشی های اصفهان باشم.

 یزد باشم. اراک باشم. شهرکرد را بدانم. نگار را بفهمم.

  کاشان..کاشان!


   دوست دارم همه جای ایران باشم ..


 امان از بازار کرمان...

 امان از غروب اینجا

 امان از این آسمان باز

  و ذره ذره خاکی که می پرستم.


 پانویس:

 خوشبخت ترینم که خاله ای دارم از جنس نور که اول کتابهایی که هدیه میدهد چیزی مینویسد برای خود خودت.


کمی الکی تر بگوییم.. ( من بابت این پست معذرت میخواهم.)

 هفت صبح سرد همین چند روز پیش، سر یه چهارراه ، یه نفر زیر یه پتو بود... مرده.. زنده.. نمیدونم.. حواسم رو بد جور پرت کرد. 


 پانویس:

 این پانویس را نخوانید. هیچ مفهومی ندارد.

 ...حالا که رفتم رنگ موهام رو میبینی؟ الان میگی "ابروهات مثل هم نیست."؟  "این شال بهت میاد."؟ تازه جوشام مهم شدن؟ ... ممنون از وقتتون به هر حال.



 از این جا بخوانید.

 این باران هم نمی بارد.

  شعر سیگاری دوست ندارم.

  بخشی از احساساتم گم شدن ! شماام؟

به مناسبت چاییم.

 یه روز صبح سوار تاکسی شدم و از توی کیفم شکلات درآوردم و به کناریم تعارف کردم!‌ پرسید به چه مناسبت؟! گفتم به مناسبت چاییم. "فکر کردم نذر داشتی!"

 فردا که سوار تاکسی بشم حتما به کناریم میگم یه چیزی بهم بگه!

 


 پانویس:

۱. شما ببخشید که روز به روز بیخودتر مینویسم.

۲. آن زلزله ای که خانه را لرزاند / گفتن نتوان که با دلم چون کرد

۳. شعر :

ادامه مطلب ...

این پست صرفا جنبه ی غر دارد و فاقد هر گونه اعتبار است.

 تجربه نشون داده همه ی اتفاقای که ما اسمشون رو میزاریم نامیمون همه با هم یه جا اتفاق می افته. دو سه نفر میمیرن. آدمای که خیلی دوسشون داری سگشون رو که خیلی دوست دارن گم میکنن. ریگان زلزله میاد. یکی سخت مریض میشه. گربه ت بالا میاره. و برای کامل کردن مجموعه تصادف میکنی. انگار جمعیت گدا ها هم بیشتر میشه.

 همه ی اینا در شرایطی انجام میشه که اخر ترمه و کلی کار روی سرت ریخته. و البته یارانه ها!


 پانویس:

 این پست صرفا جنبه ی غر دارد و فاقد هر گونه اعتبار است.

 خودمم قبول ندارم. اما حالا که غرِ بگم از پنجشنبه ی پیش رو که کتایون پنج تا امتحان داره.

شعر گونه های من ۹

 بیا عشق بازی کنیم.


 من قلم بر میدارم،

 تو رقص خطوطم را نگاه کن.

 

 تو حرف بزن،

 من واژه واژه ات را میبویم.


 تو مرا بانو بخوان،

 من مست میشوم.


 تو نفس بکش،

 من به هر یک جان میگیرم.



 بنشین جای دوری.

 من حضورت را هضم میکنم.


 میروم جای دوری.

 تو دلتنگم بمان.



 پانویس:

 شاید ناتمام.

شعر گونه نیست

 باورتان نمیشود!

 امروز دخترک ژنده پوشی دیدم

 سر یک چهار راه

 نرگس میفروخت.


 دروغ نمیگویم.

 سرش را میچسباند به شیشه ی ماشین ها و کج کج نگاه میکرد.

 هوا هم سرد بود.

 به خدا راست میگویم.

 خودم دیدم.



 پانویس:

 تکاور عزیز که مرا به فکر انداخت.

 و حجت مهربان که وقتی گفتم سرما دوست دارم.. کاش سردتر بشود، گفت آن ها که خانه ندارند..



هارمونی! هارمانی!

 یک ارکستر سنفونی توی گوشم مینوازد، که از هارمونی هیچ چیز نمیداند.


 ارکستر اسم جمع ِ؟



 یه احساسی بهم هیچی نمیگه لامذهب!




 پانویس:

 عزیزم میشه اجازه بدی برای گذران زندگی از خلاقیتم استفاده کنم نه روزمره ی تو؟!


 در ادامه ی مطلب ! یک شعر بخوانید:

ادامه مطلب ...

این پست را نخوانید.


 به عنوان توجه نکنید!


 توی یک روز میتونی همه جور باشی. گرفته ی گرفته، خوشحال، غمگین، سرخوش، پر انرژی، می تونی اصل رخوت رو تجربه کنی. میتونی ایمان داشته باشی یا هیچی و قبول نداشته باشی. میتونی خیلی گریه کنی و عمیقا غصه بخوری یا بی دلیل بلند بلند بخندی. میتونی پرهیجان و کله خر باشی. میتونی محافظه کار باشی و کز کنی. میشه حالت از دنیا بهم بخوره و گوشات سنگینی کنن. میشه توی اوج هماهنگی با عالم باشی. ناامید ناامید یا خود کلمه ی امیدوار. میتونی بودنت اون قدر درد بگیره که سرت گیج بره و یا هیچ کاری رو قشنگ تر از نفس کشیدن ندونی. شاید عینه سگ پشیمون و دنبال دکمه ش باشی یا غرق غرور تصمیمت تمام مدت بالا رو نگاه کنی. میشه احساس تنهایی کنی یا موبایلتو خاموش کنی که تنها باشی. خشم، نفرت ( خدایش متضاد این دوتا رو نداشتم. دونقطه دی)

 میخوام بگم امروز همه ی اینارو تجربه کردم .به فاصله ی کم. اما من هیچ کدومه اینا نیستم. احساسا مثل ابرن و عجیب سرعتی گرفتن این روزا! حتی یکی میگفت دروغم میگن! خلاصه این که من موندم و جزوه ی خاک شناسی !

 

 خوب مغشوشتون کردم؟ من دقیقا اینم الان. مغشوش! به علاوه ی همون جزوه ی خاک.

 به عنوان توجه کردید؟

چطوری؟

  هنوز هم هر کی رو میبینیم از حالش میپرسیم... درست که اکثر اوقات یک جواب میشنویم و  اصلا توقع نداریم کسی حتی به جواب فکر کنه.. اما من این عادت رو خیلی دوست دارم.

 

هم

 موشک های بزرگ

 ناوهای هواپیمابر

  بمب های اتمی


 و انسان های خیلی خیلی ریز

 و نگرانی های کوچک

 


 من نگران گربه ها هستم. هم.

 

پانویس:

 بیا و کمک کن حواسم پرت نشود از خودم.

 

شیرین

 یک قاصدک توی کفشم بود.

 رسید؟