دوستی داشتم که میدانست چرا از دیدن پیرمردهای تنها در فست فود ناراحت میشوم .

جهان سوم گوارای وجودمون.

 زن یه مرد که میمیره از خواهرای اون مرد تا نوه های دختر عموی مامانش و هم محله ای ها بسیج میشن که برای آقا زن بگیرن . خیلی هم لطف میکنن ! بلاخره مرد که نمیتونه بدون زن زندگی کنه ، زن چراغ خونه س . بچه که بدون مادر نمیتونه بزرگ شه . یکی باید باشه اوضاع رو سرو سامون بده.

 اگه مرحوم خیلی خانم خوبی بوده باشه و سر به سر عمه جان و خاله جان نذاشته باشه یه سالی صبر میکنن و بعد یک سال به سمت همسر جدیدی که برای آقا انتخاب کردن شیرجه میرن . ناگفته نماند که توی این یه سال هم بی کار ننشستن . به خانمی که انتخاب کردن یه جورایی رسوندن و اوکی گرفتن و آقا هم که در جریانه ..

 حالا فکر کنین شوهر به خانم بمیره ! واویلا ! خانم که انگار بلقوه بدکاره بوده ! هزار تا حرف و حدیث به کنار ... زخم زبونا به کنار ... اگه خانم بخواد ازدواج کنه .... آخه نامردا ! مرد بدون زن نمیتونه ، زن بین این همه گرگ بدون مرد میتونه ؟ زن نمیتونه بخواد کناره یه مرد آرامش داشته باشه ؟ نمیتونه امنیت بخواد؟ نمیتونه سنگینی بار بچه و زندگیش رو با یکی قسمت کنه ؟ اصن دلش میخواد با یکی بخوابه !

 

 جهان سوم گوارای وجودمون.

 نابرابری زن مرد مبارکمون. حقمونه .

 دورتر صدای یکی از این کاسه های تبتی را در می آورند...

 من توی تاب ابروهایم را مرتب میکنم.

 به من نگین خیلی مردی.

 من زنم . با همه ی احساس های زنونه.

 پام که شکست گریه نکردم . اما از این که شیش هفته نمیتونم کفش پاشه بلند بپوشم باهاش تکون تکون بخورم ناراحت شدم. 

 مهره ی مار میفروشه آنلاین !

قرارمان این نبود.

 قرارمان این نبود.


 قرار نبود بیای و قلبم تند بزند و خون بدود توی مغزم.

 قرار نبود زل بزنم به موبایلم.

 قرار نبود ببینمت و دست و پا گم کنم.

 قرار نبود اسمت توی مغزم بازی کند. 


 دلتنگی توی برنامه نبود.


 قرار بود گاهی زیر چشمی نگاهت کنم.

 مثلا حواسم نباشد ...

 قرار بود عشوه ها بریزم، نازها بیاورم.

 

 

 قرار نبود این قدر خز باشم و این قدر انتظار بکشم.

 روزهایی که آدم دوست دارد تمام مدت یکی از آن پیراهن های کلوش بپوشد آهنگ لاتین گوش کند و باسن محترم را این ور و آن ور کند.






پانویس:


 درسته کتابی که بهم دادی اصلا کتاب شعر نیست اما من میذارمش بین کتاب ای شعر که هر از گاهی برش دارم و اون چند بیت که اولش برام نوشتی رو بخونم.

به

 چه میشد ابری از آغوش بودم ..

 


                       خواهرم

                        شیرین

 وقتی ترس ول کن نیست آدم با خودش میگه کاش ایمان.

قول میدم خیلی فرق کنه .

 اگه به وقت عمیقا غصه میخوردی..

 اگه یه وقت دلت گرفته بود زیاد...

اگه یه وقت احساس کردی دنیا باهات خوب تا نمیکنه، نفس کشیدن سخته.. یا بودنت درد میکنه..

 

 یه دستتو رو به آسمون بگیر و دو تا از انگشتای اون یکیو بذار نزدیکای مچت ... اون ورش که بیرونه .. دنبال یه ضربه ی منظم بگرد..

 آره.. نبض خودتو بگیر...


 قول میدم خیلی فرق کنه .

نگاه میکنی و میبینی مادر و پدرت پیر شدن.

 یهو نگاه میکنی و میبینی مادر و پدرت پیر شدن.


 وقتی از پله ها بالا میرین صدای نفس هاشونو میشنوی..

 قدمای آهسته تر بر میدارن.

 وقتی میگی بریم کوه میگن زانوم..

 

 یهو میبینی همه ی موهای بابات سفیده.

 میبینی ظهرا زود تر میاد خونه، عصرا کم تر میره بیرون.

 

 میبینی سن به کرمای ضد چروک غلبه کرده، خط و خطوط عمیق شدن.


 میبینی دوست و رفیقاشون نوه دار شدن.


 با خودت فکر میکنی پیر شدن شاید.. اما باور نمیکنی و میگی چه خوب.

 


 یادمه اولا که موهای بالای گوش بابام داشت سفید میشد ازش پرسیدم چی شده.. گفت رد دسته ی عینکه.. بعدا که کار از رد عینک گذشت میگفت بس که میشورمشون رنگشون میره...

 یادمه روزی که عصای تزیینی میخرید من و خواهرم چقدر ناراحت شدیم و ترسیدیم.

 

 

 بعد از چهار سال که خواهرم رفت و اومد تازه امروز فهمیدم این سخت که روزا حس میکنم مال چیه. 

 این دفعه که رفت درست مثل بار اول بود. شاید چون دورتر شدنای بعدیشو میبینم.

 دو سال میگذره و هنوز خرداد ! ...

 بوی خون میده.

 هواش سنگینه...

 

 همش، فقط بغل میخوام.

 

 دلتنگی و دلتنگی ... میخورد به مغز روح آدمیزاد.

 


 زود .. خیلی زود... خیلی بزرگ شدی ... کوچکم ..


 بســـــــــــــــیـــــــــــــــــار نازنین هستم.

 حرصتون گرفت؟


 دلم شور داره.


 شبیه:

 

دلم شور میزد .

همیشه.

می ترسیدم این بلور نازک

این بلور شفاف

در خواب

 بازیگوشی

از دستم بلغزد

  گم شود

دلم همیشه شور ترا می زد

می ترسیدم که گم شوی

و راه خانه را ندانی

و راه بازگشت به مرا ندانی

می ترسیدم

نکند یک عمر بی تو بگذرد

بدون گامهایت

خنده هایت

واژه هایت

گرمایت

 

از : آنیتا گلزار


  شایدم شبیه این نیست .

  پدرم شب ها که از راهرو رد میشود دستش را میکشد به دیوار اتاق من. نمیداند اما صدایش این ور دیوار میاید. کاش کسی به او میگفت که من عاشق این کارش هستم. این که شب بیدار است. این که هست. درست همین جا.. کاش بداند چقدر دوستش میدارم. کاش بداند همیشه سرم را بالا میگیرم و میگویم پدر من فقط سی سال داشت که در شهر غریب رئیس فلان اداره بود..
 
 ممنون محمدرضا !

 

روح من کم سال است .

 کدوم نامردی، کی تاریخ، اومد و گفت قانون؟

 کدوم بی خردی گفت بیاین خاک رو تیکه کنیم و هر تیکه باشه مال یکی؟

و چی شد که برای بودن توی هلند باید از یه سری آدم اجازه بگیرم؟  زمین مال منه.

 اونی که انداخت سر زبونا که مدرسه خوبه و همین یکی فقط خوبه کیه؟

 کی خوب شد... کی دزدی... کی....

 خل میکنن این محدودیت ای قراردادیه احمقانه.


 من پیشنهاد بهتری ندارم.



ادامه مطلب ...

پانویس این نوشته تقدیم میشود به برادرم،خانواده ام و خانه همسایه.

 چند روز بود از خودم شاکی بودم که چرا بی پروا نیستم.

 چرا مثل قدیما بلند پرواز نیستم، احتیاط میکنم.. میترسم.. مکث میکنم. فکر میکنم.

 یا چرا از اون بکری که میخواستم دورم..

 

 امشب به صرف فیلم و دوستی مهمون دوستم بودم. 

 فیلم بکر بکر .. وحشی وحشی... 

 قلقلکم داد.

 

 همیشه کتابی رو که باید به موقع میخونی .. فیلمی رو که باید به موقع میبینی و به موقع با دوستت میشینی.


 ممنونم.


 پانویس:

 و در سخت ترین شرایط افرادی هستند که آغوش گرم، حرف های خوب و حضور درمان گر دارند. آنها که معجزه میدانند.

 

 

پرانتز!

 یه روز دیگه (کسی) عاشق نیست..