گفت دیگه خودکفا شدم. دستم تو شورت خودمه.
شک ندارم درخت توت سفید مان سال هاست عاشق درخت شاه توت همسایه مان است. امروز که باد می آمد فهمیدم.
همیشه میدیدم چند گنجشک تند و تند از شاخه های یکی به شاخه های آن یکی میروند و جیک جیک میکنند..
دیدم که مستانه میرقصند.
این روزها کتایون از چیزی به نام وسواس فکری به طرز غریبی رنج میبرد. و فکرش تند تند میدود . سریع تر از جسمش. و احساس ناتوانی میکند. و توانمندی. کتایون باز هم همه ی احساسات را یک جا ، یک جا تجربه میکند.
این روزها کتایون کاغذ های بزرگ به دیوار میچسباند که فکر ها را پارک کند.. که جا در مغزش باز شود. زود سیاه میشوند.
ذهن خلاقی دارد و قلب بزرگی ... دست های کوچکی شاید ...
پانویس:
میآیم . زود.... توی راهم.