مُرد

 دو سال پیش پسر خالم مُرد.

 سال پیش داداش سهراب برای مراسمش کرمان بود.

 امسال؟ سهراب؟

 

 کاش میشد بلند بلند گریه کنم

سازمان سنجش کُل

 دوستم اس ام اس زد: سازمان سنجش کُلم. کاری نداری؟

 جواب دادم: روی میز رئیس بشاش.

تحصیلات؟

 فکرکن داری ماشین های کشاورزی میخونی.. عزمتو جزم میکنی و با تمام باورایی که از خودت داری مبارزه میکنی. تصمیم میگیری دوباره کنکور بدی تا رشته ی که دوست داری قبول شی و زندگیتو خودت هدایت کنی. خلاصه مرخصی رو که بعد از ۵۳ بار متر کردن دانشگاه گرفتی٬ میکشی بهم و تمام شرایط یه بچه کنکوری رو به جون میخری و به نظرخودت میشینی حسابی درس میخونی...و بعد نتیجه ها میاد... میبینی به به!!! آبیاری کشاورزی قبول شدی!
 به عنوان یه آدم گشاد چه حسی بهت دست میده؟
 خب میدونی من توی این ۶ ماه بیشتر از همه ی اون ۱۳ ۱۴ سال قبلش درس خوندم (خودمونیم، خب خیلیم نخوندم)
 به قول یکی از بچه ها دوتاش یه گاییه. توفیرش اینه که صبح زمستون نباید ۴۵ دقیقه توی بیابونای دانشگاه راه برم تا با نعمت نفتی سر گونیایی کردن چکش سروکله بزنم٬ یا دنبال مُهر بخش که توی جیب خانوم عباس زاده ست کل دانشگاه رو خبر کنم . و البته دیگه پول به دانشگاه این مملکت نمیدم!


 خلاصه امروز رفتم دانشگاه که انصراف بدم و ادامه ی داستان...

۱ توی این دانشگاه اصل بر انجام نشدن کار شماست. عابرم پول نمیده!
۲)این سیستم اداری هم تخیلی طراحی شده ها! اخه من پامو توی کتابخونه نذاشتم دقیقا چیو باید با ۳ تا کتابخونه (مرکزی٬ فنی٬‌ ادبیات) تسویه کنم ؟
۳)کاش یه تابلو میزدن: دوست خوبم حالا که مجبوریم هممون توی نیم متر مربع جا بچپیم حداقل صبح اون تنتو بشور.

ان بزرگ

 تخمی ترین قسمت کنکور میدونی چیه ؟
 اون جایی که آدم خودش هنوز نمیدونه چه حسی به ریدمانش داره و زن ناتنیِ (!) پسر عمویِ دختر خاله ی دوست همسایه ی شرکت پدر بزرگٍ دختر خالش زنگ میزنه و میپرسه چی شد؟


 نوشته شده ۱۰ دقیقه بعد از روبه رو شدن با ان بزرگ!!

خُ‌ نفَم!‌ تو خود ای فَمت نمی فَمی.

 امروز یه نفر داشت دوستشو ارشاد می کرد و می گفت: خُ‌ نفَم!‌ تو خود ای فَمت نمی فَمی.


 ترجمه: ‌خُب نفهم!‌ تو با این فهمت نمی فهمی.

پیشگیری

 پلیس پیشگیری !!

بیکاری

 بیکاری