شایدم گله های کوچیکی از زندگی ایرادی نداشته باشه .

شاید م ترسیدن اون قدر ها ترسناک نباشه . هوم ؟ 

شایدم همیشه نباید خیلی قوی بود! میشه باخت. 

شایدم خسته شدن حقمون باشه. در جا زدن طبیعی باشه. 


به هر حال بهتره دلیل اشکامون و بدونیم تا ازشون تعجب کنیم. 





 قبل از شروع این چند خط خواهش میکنم به خواسته من احترام بذارید و از گفتن جملاتی از قبیله "عزیزم چیزی نبو د که! خدا رو شکر به خیر گذشت! شانس اوردی! و..." به هر طریقی اجتناب کنید

میدونید فکر کردن بهش برای من دردناک و نوشتنش ترسناکه ! و فکر می کنم خوندنش برای کسانی که پیوند عاطفی با من دارند هم سختناکه !

 در واقع این نوشته دردودلی با اندک مخاطب های این وبلاگ هست که بنده سعادت اشنایی نزدیک باهاشون نداشتم. 



پشیمون شدم باشه بعد