سرمای پاییز٬
سردی دست هایم٬
و سردی عشقی خسته و پیر٬
سردی سخت بودن ...
میان این همه سرد و سخت و تلخ٬
سردی نرگس بوی دیگری دارد ...
نه آقا جون! نه.
سکوت کتابخونه با نصب آقا گیربده ی متحرک برقرار نمیشه که نمیشه.
اما اگه روی ۲ تا کاغذ بنویسی: ''در فضای کتابخانه سکوت را به یکدیگر هدیه دهیم.'' یا ''رعایت سکوت نشانه ی شخصیت شماست.'' و بچسبونی به دیوار٬ اوضاع حتما فرق میکنه.
سحر، نسیم، خورشید! ول کنید منو خوابم میاد!
یه کم که اخم کرده باشم خیلی میخوابم. قدر این جسمو میدونم که خوب میدونه کی حال بودن ندارم. اوم! اما این شعر خوبه خیلی.
نوشتم که نوشته باشم!
روزگار سخت میگذرد. یا میگذارد...
پانویس:
از ناله خوشم نمیاد.
خجالت هم کشیدم. اما بلاگه دیگه!!
انگار من توی دستای دو تا بجه ام که سر داشتن یه عروسک دعواشون شده و هی میکشنش این ور و اون ور .. نه زور یکیشون غلبه میکنه، نه یکیشون بیخیال میشه...
اینجا من بدون این که کاری انجام بدم از این بلاتکلیفی خسته و خسته تر میشم.
"کودکان احساس! جای بازی این جا" نیست . بیخیال ما بشید..