ما را به خیر تو امید نیست٬ شر مرسان.

خوب !

بی دلی در همه احوال خدا با او بود       او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد



گُه مرغی

 تا حالا این همه احساس متفاوت رو با هم تجربه نکردم.

 کاش زندگیمون Pause داشت. به اراده ی خودمون.. یا حداقل Fast Forward.

 از این حرفا خوشم نمیاد.. خوبه همه چی... فقط خسته ام یه کم.

 

جو

 دلم پر میکشه برم بینِ این همه آدم، که حداقل نصفشون نمیدونن برای چی این وقت شب تو خیابونن، سرم و از ماشین بیارم بیرون و قاه قاه بخندم! بخندم به حال خودم و جونای مملکتم...

پکر

نه!

     تو تقصیری نداری...

 

     گناه از

    دل ِنازک ِمن است


پشت پنجره



 یه وقتایی حس می کنم کتایون آموزگار از دل من شعر میگه. این شباهت نباید به مشترک بودن اسم بی ربط باشه.


دودل

 به دلیل حمایت نویسنده ی کتاب معرفی شده از احمدی نژاد این پست تغییر کرد.


 میدونی من خیلی وقتا دودلم. یعنی واسه یه تصمیم کوچیک و بی اهمیت اونقدر این پا و اون پا میکنم که حالم و بد میکنه. نمونش معرفی کردن یا نکردن کتاب توی وبلاگ!


 میخام بگم این دو دلیا پشتش ترسه. ترس از قضاوت٬ ترس از کامل نبودن٬ که نکنه حرفی از نویسنده های حسابی دانیا نزنم و طرف فک کنه یه کتاب تو کل زندگیم خوندم! خلاصه ترسای جور وا جور..!  احمقانس، نه؟


 الآنم که میبینم اینارو نوشتم تعجب میکنم که جای همه فکر میکنم جز خودم! به خودم میگم این همه فکر چطور زیرزیرکی کاراشونو میکنن و به من فرصت نمیدن ببینم چه خبره! واسه اینه که میگم اینجا میشه به خودم نزدیک تر شم!


سلام

 سلام. اومدم اینجا که راحت باشم. نه که آدم راحتی نباشم، نه، این جا میتونم دور از ترسای احمقانه یه کم به خودم نزدیک تر شم..