بایستی راهی باشد
که برسد به انتهای قلب تو
بروم آن جا
درخت های خشکیده ام را از دلت در بیاورم
نهال های تازه بکارم
که بهار شکوفه دهند
و تابستان میوه.
شاید که میوه هایش برسند به سال های قبل... .
خب می خوام یک رزوم رو براتون بگم
هشت صبح، گربه م بیدارم می کنه ، منم مامان رو صدا میزنم که لطفا گربه رو صدا کنین بهش غذا بدین. یکی از پتو ها رو می زنم کنار، یه نگاه به موبایلم و تبلت میندازم و باز می خوابم.
ده، با عذاب وجدان بیدار می شم. دشسشویی دارم . یه نگاهی به موبایل و تبلت میندازم باز می خوابم.
دوازده یا یک، خواهرم سری بهم میزنه، یه چیزی میاره می خورم، خیلی دسشویی دارم. یه کم با خواهرم حرف می زنم و می خوابم.
سه یا چهار. حتی چشامو باز می کنم، چقدر عذاب وجدان و دشسشووی دارم! می خوابم.
پنج یا شیش، دیگه حالم داره بهم می خوره، سرگیجه دارم، سر دردم، اخم دارم. یه کم تو تخت می مونم و بالاخره از تخت میام بیرون.
دوش میگیرم، میس کال هارو زنگ میزنم ، اس ام اس ارو نگا می کنم. هنوز بد اخلاقم.
هشت یا نه، میرم بیرون. مثل بقیه... هی میخوام برگردم که توی تختم باشم .... سریال تکراری نگاه کنم، بازی تکراری.... و فکر نکنم. بخوابم.