دو سال میگذره و هنوز خرداد ! ...

 بوی خون میده.

 هواش سنگینه...

 

 همش، فقط بغل میخوام.

 

 دلتنگی و دلتنگی ... میخورد به مغز روح آدمیزاد.

 


 زود .. خیلی زود... خیلی بزرگ شدی ... کوچکم ..


دادگاه - غر

 دادگاه.

 قضیه از این قرار است: یک نفر کشته شد.


 جمع شید دور هم.. حرف بزنید.. اعتراض کنید.. حکم بدید..

چه فایده..

 دیه ی جراحت ناشی از دلتنگی من چی؟ قصاص غصه چی؟


 پانویس:

 دیه را باید شیاف کرد.

 

 هستند کسانی که از اول ترم درس میخوانند.


 کجای دنیا روز قبل از امتحان معادلات بارون میاد؟!‌ اونم بعد از مدت ها !

این پست صرفا جنبه ی غر دارد و فاقد هر گونه اعتبار است.

 تجربه نشون داده همه ی اتفاقای که ما اسمشون رو میزاریم نامیمون همه با هم یه جا اتفاق می افته. دو سه نفر میمیرن. آدمای که خیلی دوسشون داری سگشون رو که خیلی دوست دارن گم میکنن. ریگان زلزله میاد. یکی سخت مریض میشه. گربه ت بالا میاره. و برای کامل کردن مجموعه تصادف میکنی. انگار جمعیت گدا ها هم بیشتر میشه.

 همه ی اینا در شرایطی انجام میشه که اخر ترمه و کلی کار روی سرت ریخته. و البته یارانه ها!


 پانویس:

 این پست صرفا جنبه ی غر دارد و فاقد هر گونه اعتبار است.

 خودمم قبول ندارم. اما حالا که غرِ بگم از پنجشنبه ی پیش رو که کتایون پنج تا امتحان داره.

 کاش میدانستی هایم زیاد شده.

 کاش میدانیستی.

 

 پانویس:

 چقدر از خودم میگم!