بیا عشق بازی کنیم.
من قلم بر میدارم،
تو رقص خطوطم را نگاه کن.
تو حرف بزن،
من واژه واژه ات را میبویم.
تو مرا بانو بخوان،
من مست میشوم.
تو نفس بکش،
من به هر یک جان میگیرم.
بنشین جای دوری.
من حضورت را هضم میکنم.
میروم جای دوری.
تو دلتنگم بمان.
پانویس:
شاید ناتمام.
باورتان نمیشود!
امروز دخترک ژنده پوشی دیدم
سر یک چهار راه
نرگس میفروخت.
دروغ نمیگویم.
سرش را میچسباند به شیشه ی ماشین ها و کج کج نگاه میکرد.
هوا هم سرد بود.
به خدا راست میگویم.
خودم دیدم.
پانویس:
تکاور عزیز که مرا به فکر انداخت.
و حجت مهربان که وقتی گفتم سرما دوست دارم.. کاش سردتر بشود، گفت آن ها که خانه ندارند..
یک ارکستر سنفونی توی گوشم مینوازد، که از هارمونی هیچ چیز نمیداند.
ارکستر اسم جمع ِ؟
یه احساسی بهم هیچی نمیگه لامذهب!
پانویس:
عزیزم میشه اجازه بدی برای گذران زندگی از خلاقیتم استفاده کنم نه روزمره ی تو؟!
در ادامه ی مطلب ! یک شعر بخوانید:
ادامه مطلب ...به عنوان توجه نکنید!
توی یک روز میتونی همه جور باشی. گرفته ی گرفته، خوشحال، غمگین، سرخوش، پر انرژی، می تونی اصل رخوت رو تجربه کنی. میتونی ایمان داشته باشی یا هیچی و قبول نداشته باشی. میتونی خیلی گریه کنی و عمیقا غصه بخوری یا بی دلیل بلند بلند بخندی. میتونی پرهیجان و کله خر باشی. میتونی محافظه کار باشی و کز کنی. میشه حالت از دنیا بهم بخوره و گوشات سنگینی کنن. میشه توی اوج هماهنگی با عالم باشی. ناامید ناامید یا خود کلمه ی امیدوار. میتونی بودنت اون قدر درد بگیره که سرت گیج بره و یا هیچ کاری رو قشنگ تر از نفس کشیدن ندونی. شاید عینه سگ پشیمون و دنبال دکمه ش باشی یا غرق غرور تصمیمت تمام مدت بالا رو نگاه کنی. میشه احساس تنهایی کنی یا موبایلتو خاموش کنی که تنها باشی. خشم، نفرت ( خدایش متضاد این دوتا رو نداشتم. دونقطه دی)
میخوام بگم امروز همه ی اینارو تجربه کردم .به فاصله ی کم. اما من هیچ کدومه اینا نیستم. احساسا مثل ابرن و عجیب سرعتی گرفتن این روزا! حتی یکی میگفت دروغم میگن! خلاصه این که من موندم و جزوه ی خاک شناسی !
خوب مغشوشتون کردم؟ من دقیقا اینم الان. مغشوش! به علاوه ی همون جزوه ی خاک.
به عنوان توجه کردید؟
هنوز هم هر کی رو میبینیم از حالش میپرسیم... درست که اکثر اوقات یک جواب میشنویم و اصلا توقع نداریم کسی حتی به جواب فکر کنه.. اما من این عادت رو خیلی دوست دارم.