امرز که یازده روز تا بیست و چهار سالگی دارم، باید یادم بماند، برای همیشه، که مثل اغلب آدم بزرگ ها نشوم. باید همیشه یادم بماند، ارزش با جان و روح آدمیست. نه با جا، نه با لباس. باید یاد بگیرم قدرتمندِ احمق نباشم! کثیفِ حرص نداشته باشم.
حرفم تکراریه! میدونم ولی امروز جلسه ای بود در مورد امداد و نجات بعد از زلزله، من کوچیک ترین عضو اون جمع بودم. دعوا سر این بود که این گروه که ماها باشیم(که خودمون نماینده بودیم) چند تا نماینده توی فرماندهی داشته باشن، نمی گم بحث بی اهمیتیه، ولی خیلی ناراحت شدم. یک کلام حرف از برنامه ریزی برای امداد و آموزش نیرو و .... نشد.
سالی دو تا چهار بار درگیر برگزاری ماجرای می شویم. که چیزی بین سه تا شش هفته وقت می برد.
دو هفته ی آخر کار تمام وقت. اغلب فرصت غذا خوردن نیست. فرصتش هم که باشد چیزی برای بلع! نیست ، خلاصه اساسا اقدامی نمی شود.
دو روز پیش، دعوت شدم برای نهار. که "یا بیا، یا می آرم"، دیشب "من میرم جلوی خونتون بیا برات خوراکی گرفتم " یک دنیا بیسکویت و لواشک داد و رفت و امشب" برات کیک پختم، بیا بگیر".
چند روز بعد" براتون چایی ساز گرفتم"
چهار انسان متفاوت