خانه ای هست کنار خانه مان ! خانه همسایه را میگویم .
آن جا عشق میروید . میوه هایش را برای ما می آورند .
راستی و درستی آن جاست .
آن جا آدم هایی هستند که آغوش بزرگ دارند .
آدم هایی که همیشه هستند ... برای تو !
آدم هایی که معنای دقیق دوستی را می دانند و محبت را زندگی می کنند .
آدم هایی که به کاج خانه اشان هدیه میدهند .
شک ندارم خدا در روح آدمیزاد که میدمید سهم آن ها را از عشق بیشتر کرد .
می شود زنگ خانه اشان را زد ، شاه توت خورد و رفت !
می شود یکی از اهالی خانه را دیر وقت شب بیدار کرد و گریه کرد .
می شود آن خواب های نگفتنی را برایشان گفت .
می شود زنگ زد و خاطره ای تعریف کرد و ساعت ها خندید !
می شود حرف های ناب شنید !
همان لنگر تسکین امین پور...
همان خانه ی دوست سهراب...
وواااای!! می شود زندگی کرد ... فهمید ... می شود راحت خودت باشی !
بهشت این جاست . بهشت این جاست که آن سوی دیوار نازک خانه ی ما خانه ایست که بوی یاس رازقی میدهد . من خوشبختم که این جایم .
پانویس:
راهله ! هر چه قدر دور که باشی این جایی .