به تاریخ خیلی قدیم.. پاییز چهار یا پنج سال قبل.
باران!
آرام بگیر..
باز میگردد.
قول میدهم.
آرام بگیر..
به خواهرم.
که دور است. که مرا پیدا کرد. که دستم را گرفت و دنیا و دورترش را نشانم داد.
که شب ها خواب آغوشش را میبینم و صبح میدوم توی اتاقش ببینم واقعا خواب بودم؟ که خواب بد که میبیند از من میخواهد برایش آب ببرم، با این که آن جا نیستم. که دلتنگش هستم.
که بلند بلند میخندد. که روح بزرگی دارد به زیبای چهره اش. که هزار هزار چشمه در قلبش میجوشد. که مثل نامش شیرین میخندد. که گوشواره های رنگی دارد. صورتی میپوشد.
که نمیپرسد چرا، میداند.
که دوستش دارم.
که اوف عجب چیزیه!
سال ها پیش برای تولدم نوشت:
توی جاده. خوابیده بود روی صندلی عقب ماشین. برگشتم نگاهش کردم. چشمانش را باز کرد. گفتم "کتایون آفتاب رو صورتته پاشو سرت رو بزار اون طرف بعد بخواب." خندید دستشو آورد بالا برای خورشید دست تکون داد چشماشو بست و خوابید...ه
کتایون! خواهر کوچک من که بسیار به من شبیه است و همانقدر متفاوت با من. مطمئن نیستم که در همین دنیای ما زندگی می کند یا نه. اما می دانم که این دنیای ما خود را در چشمانِِ شیطانِِ درشت او جور دیگری می نمایاند. منظورم چیزهاییست که ما نمی بینیم,اما او می بیند چیزهایی که ما درک نمی کنیم,اما او درک میکند و همه ی تجربیات منحصر به فرد او. و این طور می شود که وقتی با همه ی هیجان و شعفش از چیزی حرف می زند محال است که حرفش یا عمق حرفش را بفهمی. او شیطانِ شیطانِ شیطان,مهربانِ مهربانِ مهربان و متفاوتِ متفاوتِ متفاوت است. بی پروا. پرشور... او.. او معععععععععععععععععععرکه است!
از آن سال بود که روز تولدم، روز من شد.
اوف!
عجب خواهری!
و از امسال و از همین روز(۲۵ دی ماه) روز دلتنگی برای او میشه.... برای خودش به تنها...
آفرین
همیشه می گم دنیا دوتا بدی کرد به من, یکی اینکه بابک مرد.. یکی اینکه کیتان پیشم نیست...
می دونی عاشقتم..
ممنوم.
شیرینه دیگه شیرین.
دو روز می خوام براش قیمه بپزم ببرم.
فردا می برم قول میدم.
لایک... خیلی لایک
دختر تو هر روز بیشتر داری اوج میگیری.
تبریییییک.
وووووووااایی مرسی ممد
:)
فرشته اید
هردو
خیلی خوب و غافلگیر کنندست!آفّرین!!
افتخاره که شما اینو می گید