کمی الکی تر بگوییم.. ( من بابت این پست معذرت میخواهم.)

 هفت صبح سرد همین چند روز پیش، سر یه چهارراه ، یه نفر زیر یه پتو بود... مرده.. زنده.. نمیدونم.. حواسم رو بد جور پرت کرد. 


 پانویس:

 این پانویس را نخوانید. هیچ مفهومی ندارد.

 ...حالا که رفتم رنگ موهام رو میبینی؟ الان میگی "ابروهات مثل هم نیست."؟  "این شال بهت میاد."؟ تازه جوشام مهم شدن؟ ... ممنون از وقتتون به هر حال.



 از این جا بخوانید.

 این باران هم نمی بارد.

  شعر سیگاری دوست ندارم.

  بخشی از احساساتم گم شدن ! شماام؟

نظرات 3 + ارسال نظر
روناک دوشنبه 13 دی 1389 ساعت 11:27 ب.ظ

از نخندیدن خسته شدم!

آذرخش چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 12:10 ق.ظ

با من بودی؟
بی انصافیه
ولی به هر حال الان که می بینم.
همیشه هم می دیدم
ولس گاهی تغییرا فقط ابرو و رنگ مو و اینا نیست
گاهی کلا به شک می افتم...

ها. با تو بودم

مهدی یکشنبه 19 دی 1389 ساعت 08:56 ق.ظ

دیروز من یه مردو دیدم همینجور که داشت راه میرفت شل افتاد روی یه تل آهک، تکون نمیخورد... حال و وضعش خوب نبود، به نظر خونوادش بودن که دوییدن طرفش...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد