این پست را نخوانید.


 به عنوان توجه نکنید!


 توی یک روز میتونی همه جور باشی. گرفته ی گرفته، خوشحال، غمگین، سرخوش، پر انرژی، می تونی اصل رخوت رو تجربه کنی. میتونی ایمان داشته باشی یا هیچی و قبول نداشته باشی. میتونی خیلی گریه کنی و عمیقا غصه بخوری یا بی دلیل بلند بلند بخندی. میتونی پرهیجان و کله خر باشی. میتونی محافظه کار باشی و کز کنی. میشه حالت از دنیا بهم بخوره و گوشات سنگینی کنن. میشه توی اوج هماهنگی با عالم باشی. ناامید ناامید یا خود کلمه ی امیدوار. میتونی بودنت اون قدر درد بگیره که سرت گیج بره و یا هیچ کاری رو قشنگ تر از نفس کشیدن ندونی. شاید عینه سگ پشیمون و دنبال دکمه ش باشی یا غرق غرور تصمیمت تمام مدت بالا رو نگاه کنی. میشه احساس تنهایی کنی یا موبایلتو خاموش کنی که تنها باشی. خشم، نفرت ( خدایش متضاد این دوتا رو نداشتم. دونقطه دی)

 میخوام بگم امروز همه ی اینارو تجربه کردم .به فاصله ی کم. اما من هیچ کدومه اینا نیستم. احساسا مثل ابرن و عجیب سرعتی گرفتن این روزا! حتی یکی میگفت دروغم میگن! خلاصه این که من موندم و جزوه ی خاک شناسی !

 

 خوب مغشوشتون کردم؟ من دقیقا اینم الان. مغشوش! به علاوه ی همون جزوه ی خاک.

 به عنوان توجه کردید؟

نظرات 11 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 11 آذر 1389 ساعت 05:12 ق.ظ

... !

sanaz پنج‌شنبه 11 آذر 1389 ساعت 11:53 ق.ظ

dar vaghe onvanet khak nakhnide!
vase kalamehat fel nazar

روناک پنج‌شنبه 11 آذر 1389 ساعت 01:40 ب.ظ

منم مغشوشم...
یه بخشی م عذاب وجدان داره و یه بخشی م نه...
یه بخشی م از خودش بیزاره و یه بخشی م نه.
یه بخشی م منتظره و یه بخشی م نه.
یه بخشی م میره جلوی آینه تا خوشگل کنه و یه بخشی م زود خودشو میزنه...و بهم میریزه...
یه بخشی م داره گریه می کنه و یه بخشی م نه...
یه بخشی م میتونه کوه رو جابه جا کنه و یه بخشی م حتی توان نداره بره آب بخوره و قرصش رو همینجوری میندازه بالا...
یه بخشی م تو این دنیا هست و یه بخشی م مرده...
یه بخشی م مدام تو موبایلش میگرده تا خوشی پیدا کنه و یه بخشی م گوشی رو خاموش میکنه...
یه بخشی م خوشبخته و یه بخشی م بد بخت...

دارم از همه چیزم مردد میشم...

دقیقا . عینا

مهرزاد مهراندیش پنج‌شنبه 11 آذر 1389 ساعت 09:43 ب.ظ http://mehrzad59.blogfa.com/

چه توانایی!
کاش می توانستم اگر که بخواهم بخندم!تنها باشم !ژر هیجان باشم!و هر چیزی که می خواهم..
توانایی ات میمون و مبارک کتایون ساده!

مهرزاد عزیز
با چند جمله ی کوتاه عمیقا خوشحالم کردی

ف.وجدان جمعه 12 آذر 1389 ساعت 12:52 ق.ظ http://www.brighter.blogfa.com

آه این سخت سیاه...آنچنان نزدیک است که چو بر می کشم از سینه نفس٬ نفسم را برمیگرداند! ره چنان بسته که پرواز نگه٬ در همین یک قدمی میماند!

داش آکل (ع) جمعه 12 آذر 1389 ساعت 02:34 ب.ظ

منم خوشحالم که با اینجا آشنا شدم روانی :دی

داش آکل (ع) جمعه 12 آذر 1389 ساعت 02:37 ب.ظ

توی لینبک هات چشمم به حقوق کودک خورد!!
جایی که قبلاْ همو ندیدیم نه؟
چه همه جالب!

داش ؛ قدیم ترا به وبلاگ هم سر میزدیم اگه یادت باشه.
نه متاسفانه

داش آکل (ع) جمعه 12 آذر 1389 ساعت 02:43 ب.ظ

چه کن اَم که یاد اَم نیمی آی اَد!

هششششششتو نی !

داش آکل (ع) جمعه 12 آذر 1389 ساعت 02:51 ب.ظ

به چه زبونی گفتی آیا؟:دی
ولی فکر کنم معنیش این بود که هیشکار:دی

به کرمونی ! هشتو نی یعنی هیچ طور نیست یا همون طوری نیست.

امین شنبه 13 آذر 1389 ساعت 10:05 ق.ظ

دلیلش اینه که مرتب داری به جزوه خاک شناسی نگاه می کنی
به جای اینکه جزو رو نگاه کنی بخونش که تموم شه واز توی این خاک بیای بیرون و پرواز کنی

روناک شنبه 13 آذر 1389 ساعت 05:46 ب.ظ http://man21salegi.blogfa.com/

سلام

>:دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد