شعر گونه نیست

 باورتان نمیشود!

 امروز دخترک ژنده پوشی دیدم

 سر یک چهار راه

 نرگس میفروخت.


 دروغ نمیگویم.

 سرش را میچسباند به شیشه ی ماشین ها و کج کج نگاه میکرد.

 هوا هم سرد بود.

 به خدا راست میگویم.

 خودم دیدم.



 پانویس:

 تکاور عزیز که مرا به فکر انداخت.

 و حجت مهربان که وقتی گفتم سرما دوست دارم.. کاش سردتر بشود، گفت آن ها که خانه ندارند..



نظرات 6 + ارسال نظر
پاورچینا دوشنبه 15 آذر 1389 ساعت 10:20 ب.ظ http://www.pavarchina.blogsky.com

ایکاش دولت و حاکمیتی داشتیم که به فکر مردم و کودکان و سرزمین مان بود.ایکاش مردمی داشتیم که به کودکان خیابانی ماننده یک تیکه آشغال نگاه نمیکردند.ایکاش گدایی ممنوع بود.ایکاش بنیادهای خیریه مان دزد نمی بودند تا جرات میکردیم پول هامون رو در اختیارشون بذاریم.ایکاش به گداهای سر چهارراه ها کمک نکنیم تا عده ای سودجو کودکان را به خیابانها نفرستند.

روناک دوشنبه 15 آذر 1389 ساعت 10:25 ب.ظ http://man21salegi.blogfa.com/

دوستت دارم

:*

محمد سه‌شنبه 16 آذر 1389 ساعت 12:45 ق.ظ http://gheynoos.blogfa.com

مگه نرگسا اومدن!!؟

ها !! چطو!

داش آکل (ع) سه‌شنبه 16 آذر 1389 ساعت 11:22 ق.ظ

همت و پشتکار خودت بوده و هست! مطمئنم خیلی ها که خیلی کارها هم میتونستن بکنن, علاقه ای نداشتن ولی تو...
امیدوارم هیچوقت دلسرد نشی و ادامه بدی و واقعا تلاشتو بیشتر از قبل پیش ببری.

ف.وجدان شنبه 20 آذر 1389 ساعت 01:10 ق.ظ http://brighter.blogfa.com

چه بگویم...
پسرکی فال فروش روی پل عابر هر روز مرا می بیند .یک روز به من گفت : برایم بستنی بخر! گفتم دیرم شده! گفت : بیا این ۲۰۰ تومن را بگیر و برایم بستنی بخر...
او روی پل عابر ماند اما اشک هایم تا دانشکده مرا همراهی کردند...!

رسول جمعه 26 آذر 1389 ساعت 06:25 ب.ظ http://kkavir.blogsky.com

تکاور؟

بله.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد