انسان ها دو دسته اند.

 انسان ها دو دسته اند:

 ۱ـ خودکفا

 ۲ـ دیگرکفا

 دسته ی دوم به دو دسته ی:

 الف ـ مؤنث

 ب ـ مذکر

تقسیم میشوند.

بم

 آن زلزله ای که خانه را لرزاند          گفتن نتوان که با دلم چون کرد


 سالروز زلزله ی بمه. یاد و خاطره ی همه ی عزیزای از دست رفته گرامی..

 میخواستم حرفی از اونایی که موندن و اونایی که کمک کردن بزنم اما هی نوشتم و هی پاک کردم...

 فرزانه.. پونه.. بابک.. شیفته..

دلتنگ

 نشد که برم.

 همه ی اونایی که به امید دیدنتون کلی شاد بودم٬ و همه ی اونایی که دور از منین٬ دوست داشتم دنیا اون قدر کوچیک بود که کنار هم زندگی میکردیم و بینمون کیلومترها فاصله نبود.

Dear Me

Dear me !
Welcome back

حجاب دلبرانه !

 به نظرتون اینایی که محکم چادر میپوشن و بعد قر و غمیش میاین و از همه ی تکنیک های دلبری!!! استفاده میکنن خودشون و مسخره میکنن یا حجابو؟

گُه وجود

 امروز گُه وجودم رو دیدم. دردناک بود.

حال نوشتن نیست.

 حال نوشتن نیست.

قالی

 

از دار بالا رفت

 افتاد

 نقش زمین شد

 قالی

اسراف کنید.

 اسراف کنید. بسیاری چشم به راه زباله های خیابانند.

دلگرمی تخمی

 دلگرمی تخمی تر از "میتونست خیلی بدتر از این باشه" شنیدین ؟

سرتو بالا بگیر. به خودت افتخار کن.

 وقتی آدم کند ذهن٬ معلول یا متفاوتی رو میبینم که آگاه و معذبه، دلم میخاد توی بغلم بگیرمش و اون قدر به خودم فشارش بدم تا باهاش یکی شم. دلم میخاد بهش بگم توی این دنیا خبری نیست. سرتو بالا بگیر. به خودت افتخار کن.

 

زمان

 هی ساعت!

 بس کن دیگه توام


 واسه این که از زمان بگذری٬ باید تند بدوی. خیلی تند! نسبیت میگه.

شعر گونه های من ۳

 سرمای پاییز٬
 سردی دست هایم٬
 و سردی عشقی خسته و پیر٬
 سردی سخت بودن ...

 

 میان این همه سرد و سخت و تلخ٬
 سردی نرگس بوی دیگری دارد ...

سهراب

 سهراب. تو کی این قدر بزرگ شدی؟

سکوت کتابخونه با نصب آقا گیربده ی متحرک برقرار نمیشه که نمیشه.

 نه آقا جون! نه.

 سکوت کتابخونه با نصب آقا گیربده ی متحرک برقرار نمیشه که نمیشه.

 اما اگه روی ۲ تا کاغذ بنویسی:‌‌ ''در فضای کتابخانه سکوت را به یکدیگر هدیه دهیم.'' یا ''رعایت سکوت نشانه ی شخصیت شماست.'' و بچسبونی به دیوار٬ اوضاع حتما فرق میکنه.

سحر با من درآمیزد که برخیز


سحر با من درآمیزد که برخیز
نسیمم گل به سر ریزد که برخیز

زرافشان دختر زیبای خورشید
سرودی خوش برانگیزد که برخیز

سبو چشمک زنان از گوشه طاق
به دامانم در آویزد که برخیز

زمان گوید که هان گر برنخیزی
غریو مرگ برخیزد که برخیز


 سحر، نسیم، خورشید! ول کنید منو خوابم میاد!

 یه کم که اخم کرده باشم خیلی میخوابم. قدر این جسمو میدونم که خوب میدونه کی حال بودن ندارم. اوم! اما این شعر خوبه خیلی.

 نوشتم که نوشته باشم!

عنوان ندارد.

 روزگار سخت میگذرد. یا میگذارد...


 پانویس:

 از ناله خوشم نمیاد.

 خجالت هم کشیدم. اما بلاگه دیگه!!