سحر با من درآمیزد که برخیز


سحر با من درآمیزد که برخیز
نسیمم گل به سر ریزد که برخیز

زرافشان دختر زیبای خورشید
سرودی خوش برانگیزد که برخیز

سبو چشمک زنان از گوشه طاق
به دامانم در آویزد که برخیز

زمان گوید که هان گر برنخیزی
غریو مرگ برخیزد که برخیز


 سحر، نسیم، خورشید! ول کنید منو خوابم میاد!

 یه کم که اخم کرده باشم خیلی میخوابم. قدر این جسمو میدونم که خوب میدونه کی حال بودن ندارم. اوم! اما این شعر خوبه خیلی.

 نوشتم که نوشته باشم!

نظرات 3 + ارسال نظر
پاتوق گورکن ها یکشنبه 17 آبان 1388 ساعت 02:56 ب.ظ

به به چه شعری

غریو مرگ رو باید تو میدون هفت تیر میدیدی میریم برای ۱۶ اذر

مجید محمد پور دوشنبه 17 مهر 1391 ساعت 07:41 ق.ظ http://www.safare-kalamat.blogfa.com

سلام !

حالم بد نیست غم کم می خورم

کم که نه! هر روز کم کم می خورم

آب می خواهم، سرابم می دهند

عشق می ورزم عذابم می دهند

خود نمی دانم کجا رفتم به خواب

از چه بیدارم نکردی ؟ آفتاب . . .

بهار دوشنبه 8 مهر 1392 ساعت 09:06 ب.ظ

این شعر رو علیرضا قربانی خیلی قشنگ خونده
کولاکه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد