هر انسان یک هدیه است.


 چند روز پیشا یکی از موجودات مقدس زندگیم رو دیدم  که حدود دو سال پیش از ایران رفت..

می گفت یه وقتای می شد مینشستم توی مترو کناریم بلند میشد می نشست روی دو تا صندلی اون ور تر...پرسیدم چرا... گفت به خاطر این که موهام سیاهه،  ریش دارم.

نفرت عمیقی پیدا کردم به همه ی اونای که نمی شناسنش. 

در لحظه خودم رو تصور کردم توی مترو،  کنارش، می خواستم همشونو خفه کنم. 

با خودم فکر می کردم چه جوری ... چه جوری موجودی به این امنی... میتونه خطر آفرین باشه آخه..؟ 

 دلم میخواست اون جا بودم و عظمت این آدم رو به تک تک اونای که از کنارش بلند شدن نشون بدم. 

 دلم میخواست به تک تکشون بگم این که فکر میکنی اون قدر " بد"ه که لازمه فاصله ی فزیکی ازش گرفت، آدمیه که عظمتش توی مغز جا نمیشه،آدمیه که به اسمش قسم می خورم، که به یادش گریه می کنم.... 

 می دونی عزیز چند نفره؟ می دونی تو مملکت خودش چند نفر دلتنگشن؟ می دونی کیه؟؟؟میدونیش؟

 


 خیلی خیلی ناراحت شدم .. نه برای دوستم ... اون بزرگ تر از این حرفاست که به این چیزا غصه بخوره ...

 برای آدم هایی که هستیم... 

برای قاضیِ نگاهمون..

برای تصمیم های که به راحتی می گیریم،حکم هایی که به سادگی صادر میکنیم...


 و برای آدم هایی که حذف می کنیم ، روشون خط میکشیم، و فرصت بودنشون رو از دست میدیم. 



نظرات 1 + ارسال نظر
امیل پنج‌شنبه 19 اردیبهشت 1392 ساعت 10:53 ق.ظ

:(
عنوان پستت خیلی جالبه...
میدونی که خیلیا به این وجه قضیه نگاه نمی کنن با هر دید و هر مکتبی که داشته باشن... بعضی وقتا حذف به قرینه معنویه یا به قرینه ی لفظی که دیگه مجال فکر کردن به عمل حذف رو هم نمیده، فاصله های فیزیکی چیزیه که مرزها رو به وجود میاره، تعصب های فرهنگی ... هنوز امیدواریم که کسی به فکر حذف شیمیایی فرهنگی که بر نمی تابه ، انسانهاییی که توانایی درکشون رو نداره ... نباشه، من یه جورایی فکر می کنم این دلیلش این نیست که فکر کنن طرف بده، بیشتر یه جور ترسه که بر میگرده به نهاد خود آدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد