جای دوری نیستی..
از همین خیابان ها میگذری،
با همین مردم مینشینی،
در همین هوا، همین حوالی نفس میکشی.
جای دوری نیستی.
جایی نزدیک (به) یادِ من.
پانویس:
امروز توی محوطه ی دانشگاه روی یکی از پله ها دراز کشیدم و خواب رفتم. احساس میکنم کار بزرگی انجام دادم.
حوصله داشتی ادامه بده فکر کنم جالب بشه
خیلی جالب بود.
بارکللا چش دلم روشن!
کوجوش؟ :ی:ی:ی
پشت جی . اون وری که میره سمت پزشکی :D
کار بزرگی انجام دادی....
منم یه بار وسط راهروی دانشگاه با صدای بلند گریه کردم....خیلی بلند....من گریه هام آرومه...اما دلم گریه بلند میخواست...بزرگه؟
و~ البته.
دوباره نوشته هات دوست داشنی شدن...
شعر مال کیه؟ حسش فوق الادهه
مرسی عارف .
عنوان رو بخون ~ شعر گونه های من !
http://saman2000bald.blogfa.com/
لا مصب شعر عالیه ...
مرررسی
دراز کشیدن کار متوسطی بوده اما اینکه به خواب رفته ای کار حقیقتا بزرگیست...
پس چی شد چرا چیزی نگفتی ؟
با ما به از این باش که با خلق جهانی
چقدر به حس این روزهایم نزدیک بود...