لت ایت بی

 مینشینم یک گوشه. میگذارم ناراحت باشم. بغض کنم. میگذارم غم کوچکم هر چقدر میخواهد بزرگ شود. دلم میگیرد. دلخور میشوم. بعد یک پیراهن رنگی میپوشم و سراغ گلدانها میروم..

نظرات 6 + ارسال نظر
aseman چهارشنبه 17 شهریور 1389 ساعت 08:13 ب.ظ http://www.aseman-asa.blogsky.com

منم غمی گریخته از دیار وحشی عشق

سلام کتایون

زانوانی که به آغوش کشیده ام را نگاه میکنم
کسی نیست جای آنها رو بگیرد؟

زیبا نوشتی منو به فکری فرو برد که روزهاست برام تکراری شده مفق باشی

asa

آسمان . عزیزم . دوست داشتم که این جا اومدی و برام گفتی

عارف چهارشنبه 17 شهریور 1389 ساعت 09:27 ب.ظ

خیلی ساده... like

روناک چهارشنبه 17 شهریور 1389 ساعت 09:51 ب.ظ http://man21salegi.blogfa.com/

در فاصله ی من و آن جا که تو بودی
باران های بسیار آمدند و شستند
هرچه بود

باران های بسیار
باران ها که چیزی به جا نگذاشتند
دارند هنوز می بارند
در فاصله ی من و آنجا که تویی/...

روناک ! مسئله چیزی با همین حس و حال بود!

از دنیای رنگیمم میگم... پاشین بیاین این جا پیش ما... خوش میگذره معمولا

روناک چهارشنبه 17 شهریور 1389 ساعت 09:54 ب.ظ http://man21salegi.blogfa.com/

چرا از اون دنیای رنگی ت چیزی نمی نویسی؟؟؟دلتنگتم رفیق

آذرخش جمعه 19 شهریور 1389 ساعت 09:53 ق.ظ

لایک یو.

mim جمعه 10 خرداد 1392 ساعت 12:38 ق.ظ

:) تو تویی, خوب جیز دیگریست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد