-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 اردیبهشت 1392 23:17
نمیتونم تصور کنم روزی و که تو توی این شهر نباشی فرزانه.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 اردیبهشت 1392 02:58
اواخر سال گذشته مچ پام شکست. و خب انعطافش کم شد. عادت دارم شبا به شکم میخوابم. بعد از بیشتر از یک سال، هنوز نمی دونم پام تو چه وضعیتی راحته. ٩٠ درجه، پنجه ها خم شده؟ یا صاف، در امتداد بقیش؟ خلاصه این که چه عجله ایه ببینم باتو چی کار کنم وقتی هنوز نمی دونم پای خودم و چه جوری بزارم که راحت باشه.
-
هر انسان یک هدیه است.
پنجشنبه 19 اردیبهشت 1392 02:44
چند روز پیشا یکی از موجودات مقدس زندگیم رو دیدم که حدود دو سال پیش از ایران رفت.. می گفت یه وقتای می شد مینشستم توی مترو کناریم بلند میشد می نشست روی دو تا صندلی اون ور تر...پرسیدم چرا... گفت به خاطر این که موهام سیاهه، ریش دارم. نفرت عمیقی پیدا کردم به همه ی اونای که نمی شناسنش. در لحظه خودم رو تصور کردم توی مترو،...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 اردیبهشت 1392 16:52
ریشه د ر خاک تو از این دشت خشک تشنه روزی کوچ خواهی کرد و اشک من ترا بدرود خواهد گفت . نگاهت تلخ و افسرده است . دلت را خار خار نا امیدی سخت آزرده است . غم این نابسامانی همه توش وتوانت را زتن برده است . تو با خون و عرق این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی . تو با دست تهی با آن همه طوفان بنیان کن در افتادی . تو را کوچیدن از...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 اردیبهشت 1392 00:06
یه روزایی احساس "زندگی" بیشتری می کنم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 11:15
از رختخوابت... از بالشت نرم تو بغلیت... از پتوی قرمز مخملت... از لباس خواب خوابت ... از اتاقت... جدا شی پاشی بری دانشگاه !
-
خواب
دوشنبه 9 اردیبهشت 1392 21:15
شبیه By Your Side - Sade .
-
پستاندار خزنده
شنبه 7 اردیبهشت 1392 23:31
می دونی پستاندار خزنده چه صدایی می ده ؟ آخ... آخ... هِ هِ
-
گوسفند کوهی
پنجشنبه 5 اردیبهشت 1392 16:17
یه حیوونی هست به نام گوسفند کوهی ! قسمت اولش ، یعنی گوسفند ، حس تنبلی ، آماده خوری ، تن پروری ، بی مصرفی و از این مجموعه احساسات بهم می ده . و قسمت دوم ، کوهی ، بهم احساس تلاش ، شرایط سخت و لذت بخش ، بکری و یه چیز خفنی بودن میده .. روزایی که پشت سر هم خیلی کار می کنم و فعالم ، ا حساسم به خودم مثل احساسم به کلمه گوسفند...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 اردیبهشت 1392 11:35
امروز برای خودم سه ساعت اتاق مطلق تجویز کردم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 اردیبهشت 1392 00:42
حیاط خانه مان پر از بهار است.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 اردیبهشت 1392 00:23
امروز امروز رو هیچ وقت فراموش نمی کنم. ١.صبح خیلی زود بیدار شدم .. ٢. توی راه دانشگاه اول شهرک هم بازی بچگیام رو دیدم ، براش بوق زدم که برو اون ور خیابون دور میزنم میام سوارت می کنم ٣ . نزدیک ظهر با دوست عزیزی که بیست سال ازم بزرگتره حرف میزدم که گفت امروز سال مادرم هست ، مادرش و من یک روز به دنیا اومدیم. ٤. کلاس...
-
آغوشش عصر جمعه نداشت.
دوشنبه 17 مهر 1391 01:24
از معجزاتش این بود آغوشش عصر جمعه نداشت ... - سید علی صالحی یه دوست دارم، که چند روز پیشا که موبایلمو گم کردم اومد سیم کارت و موبایل و شارژرشو بهم داد، گفت اینارو بگیر. هی میخوام بهت اس ام اس بزنم نمیشه. چند روزی م هیشکی شماره رو نداشت به غیر از خودش. موبایل رو به افتخار اون حمل میکردم. لذتی داشت دونستن این که فقط...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 شهریور 1391 01:24
دلم برای حس "ناز انگشتای بارون تو باغم می کنه" تنگ شده . دلم این حضور رو می خواد ...
-
خانه همسایه .
پنجشنبه 9 شهریور 1391 01:24
خانه ای هست کنار خانه مان ! خانه همسایه را میگویم . آن جا عشق میروید . میوه هایش را برای ما می آورند . راستی و درستی آن جاست . آن جا آدم هایی هستند که آغوش بزرگ دارند . آدم هایی که همیشه هستند ... برای تو ! آدم هایی که معنای دقیق دوستی را می دانند و محبت را زندگی می کنند . آدم هایی که به کاج خانه اشان هدیه میدهند . شک...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 شهریور 1391 14:04
امان از بو! که نمیرود ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 خرداد 1391 19:18
خیلی دور ... خیلی دورم از شعر های عاشقانه .. نگاه های معنی دار ... حالت تهوع دارم . بسیار به این حال و روز خوش می آید .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خرداد 1391 15:22
من با مردمانی زندگی میکنم که هم عکس خانمی که بدون مانتو توی دربا ایستاده و هم عکس خانمی که با چادر توی آب است را با شدت پخش میکنند.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 خرداد 1391 22:31
دوستی داشتم که میدانست چرا از دیدن پیرمردهای تنها در فست فود ناراحت میشوم .
-
جهان سوم گوارای وجودمون.
یکشنبه 24 اردیبهشت 1391 12:48
زن یه مرد که میمیره از خواهرای اون مرد تا نوه های دختر عموی مامانش و هم محله ای ها بسیج میشن که برای آقا زن بگیرن . خیلی هم لطف میکنن ! بلاخره مرد که نمیتونه بدون زن زندگی کنه ، زن چراغ خونه س . بچه که بدون مادر نمیتونه بزرگ شه . یکی باید باشه اوضاع رو سرو سامون بده. اگه مرحوم خیلی خانم خوبی بوده باشه و سر به سر عمه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 اردیبهشت 1391 18:22
دورتر صدای یکی از این کاسه های تبتی را در می آورند... من توی تاب ابروهایم را مرتب میکنم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 اسفند 1390 14:41
به من نگین خیلی مردی. من زنم . با همه ی احساس های زنونه. پام که شکست گریه نکردم . اما از این که شیش هفته نمیتونم کفش پاشه بلند بپوشم باهاش تکون تکون بخورم ناراحت شدم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 اسفند 1390 21:02
مهره ی مار میفروشه آنلاین !
-
قرارمان این نبود.
شنبه 19 شهریور 1390 12:22
قرارمان این نبود. قرار نبود بیای و قلبم تند بزند و خون بدود توی مغزم. قرار نبود زل بزنم به موبایلم. قرار نبود ببینمت و دست و پا گم کنم. قرار نبود اسمت توی مغزم بازی کند. دلتنگی توی برنامه نبود. قرار بود گاهی زیر چشمی نگاهت کنم. مثلا حواسم نباشد ... قرار بود عشوه ها بریزم، نازها بیاورم. قرار نبود این قدر خز باشم و این...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 مرداد 1390 19:33
روزهایی که آدم دوست دارد تمام مدت یکی از آن پیراهن های کلوش بپوشد آهنگ لاتین گوش کند و باسن محترم را این ور و آن ور کند.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 تیر 1390 13:30
پانویس: درسته کتابی که بهم دادی اصلا کتاب شعر نیست اما من میذارمش بین کتاب ای شعر که هر از گاهی برش دارم و اون چند بیت که اولش برام نوشتی رو بخونم.
-
به
جمعه 24 تیر 1390 03:08
چه میشد ابری از آغوش بودم .. خواهرم شیرین
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 تیر 1390 02:07
وقتی ترس ول کن نیست آدم با خودش میگه کاش ایمان.
-
قول میدم خیلی فرق کنه .
جمعه 3 تیر 1390 12:13
اگه به وقت عمیقا غصه میخوردی.. اگه یه وقت دلت گرفته بود زیاد... اگه یه وقت احساس کردی دنیا باهات خوب تا نمیکنه، نفس کشیدن سخته.. یا بودنت درد میکنه.. یه دستتو رو به آسمون بگیر و دو تا از انگشتای اون یکیو بذار نزدیکای مچت ... اون ورش که بیرونه .. دنبال یه ضربه ی منظم بگرد.. آره.. نبض خودتو بگیر... قول میدم خیلی فرق کنه...
-
نگاه میکنی و میبینی مادر و پدرت پیر شدن.
پنجشنبه 2 تیر 1390 00:34
یهو نگاه میکنی و میبینی مادر و پدرت پیر شدن. وقتی از پله ها بالا میرین صدای نفس هاشونو میشنوی.. قدمای آهسته تر بر میدارن. وقتی میگی بریم کوه میگن زانوم.. یهو میبینی همه ی موهای بابات سفیده. میبینی ظهرا زود تر میاد خونه، عصرا کم تر میره بیرون. میبینی سن به کرمای ضد چروک غلبه کرده، خط و خطوط عمیق شدن. میبینی دوست و...