یادداشت شما به صورت چرکنویس ذخیره شد. 

 

من بوی گند می دهم، بوی گند مرداب

تو بوی زندگی، بوی خوش چنار


من دو  چشمم پر از سراب

تو همه جام هایت پر از شراب 


تو دستهایت شکوفه و بهار

من ؟ من که ذهنم بیمار


اسب تو، رام....

شتر من، زار. 


باغ تو سرسبز آباد

دشت من ، باد و باد و بـــاد


 نمی گی آدمیزاده ... 

 عادت می کنه ؟

  



تولدم نزدیکه. و استرس دارم. 

 بهار شکوفه ها میان ؟ 

امسال سرما می چسبه ؟

پالتو بنفش بهم میاد؟

شال همیشگیم و امسال دوست دارم ؟

امسال پاییز و زندگی می کنم ؟ 

امسال پاییز با خودم قدم میزنم ؟

به افتخار خودم جشن میگیرم؟ خودمو می بخشم؟با خودم حرف میزنم؟ اخمامو وا میکنم ؟ با خودم آشتی می کنم؟ دستمو میگیرم؟ بغلم می کنم؟  امسال پاییز ... قلبمو گرم می کنم؟ با خودم می رقصم ؟




امسال پاییز خودم رو جشن می گیرم ؟




 چند سال پیش،

امروز...

مُرد.

و خدا می داند چه چراغ ها که در دنیا بی فروغ شد....



بابک

پسر خاله عزیزم. 


امشب چشمانم را میبندم، بلکه به خوابم بیایی و مثل سیزده سالگیم دستم را بگیری و باشی. کاری کنی که از ظلمات مطلق نترسم. 



" بابک"نام مقدسیست. آهسته و شمرده بخوانیدش.  کمی مکث کنید. 

دنیای عشق و زندگی ، دنیای والا... با این نام ، زیر خاک است. 



پا نویس:

 گوش کنید آهنگ هوای جنون علیرضا قربانی. 


کافیست. 

 دست از سرزنشم بکش.  

 


دستم را بگیر.


نوازشم کن.  

دوستم بدار. 



بساز. 





با خودمم. 

 یه ماشینی هست روش نوشته "جمع آوری متکدیان" یه همچین چیزی

با سر و صدا و چراغ گردون راه می افته توی شهر

از دور دست ها قابل تشخیصه. 

متکدیانم میبیننش و میرن قایم میشن. 

ماشینم رد میشه میره.  

کاری ندارم این کار اساسا درسته یا نه اما خب واضحه اگه هدف به غیر از ظاهر جریان چیز دیگه ای هست این راهش نیست. 

افتاب و لگن هفت دست شام نهار هیچی. 





من را یادت می آید؟

یادت من را می خواهد؟

دروغ بگو...

چشمانت در فاصله ها پیدا نیست...!


- سید محمد مرکبیان


 یک بار! فقط یک بار نپرسید برای چی دنبال داروی سوختگی میگردی؟ چی شدی؟ کجات سوخته؟ چرا سوخته؟ درد داری؟ می سوزه؟ بریم دکتر؟ بهتری؟ کمک می خوای؟ حتی اون قیافه ای که از فکر سوخته شدن پوست به صورت آدم میشینه رو نگرفت. هیچ کدوم.... حتی سرش رو از روی موبایلش بالا نیاورد. 



اینم یه شکایت! بدون ترس! 

 من از شکایت کردن می ترسم. 


 آهنگ ها مرا به یاد کس دیگر می آورند


        

                        برنگرد. 

: الو، سلام!

: ســلـــــــــام. چطوری؟

: بریم مسافرت؟

: بریم. کجا؟

: نمی دونم.

: باشه. اماده شو. یک ساعت دیگه میام. 


می دونم این خیلی کلیشه و خیلی خیلی تکراریه است ، اما شما نمی دونید من چقدر دلم می خواد این مکالمه و در ادامه ش این سفر رو تجربه کنم.  

 به لطف گوگل من هیچ وقت املای lyrics رویاد نگرفتم

فکر میکنم وقتی ٤٠ ساله بشم چاق میشم. 

سه

یک این که:

 گردو ها را من پوست میگیرم، که دست هایم رنگ بگیرد، ببینی و بپرسی" چرا دست هایت سیاهست؟ " بگویم "گردو تازه!" و تو همان نگاهی تحویلم دهی که " همین هایت را دوست می دارم. "


دو  اینکه:

باورم نمیشه هنوز، توی این تیکه از دنیا که یه جوری رفتار میشه انگار همه ی مسایل ابتدایی بشر حل شده است ، یه موشکی راه می افته میره رو سر یه مشت آدم بی پناه و بی گناه ول میشه! 

 همین چند وقت پیش داشتم فکر میکردم چقدر حکم اعدام عجیبه... بشینی بگی یه نفر باشه یا نباشه! داشتم فکر میکردم واقعا چوبه دار هست؟!


سه این که: 

 اقا جان بذار این شامی که مهمون طرف بودی از گلوت بره پایین بعد غیبتشو بکن!

 از اون روز می ترسم که به یه ادمی حس پشیمونی از دوستیم بدم. 

اون روزی که با خودش فکر کنه: از من ناراحت نیست از خودش ناراحته که منو قابل دونسته. 

اون ویدیو رو دیدید که یه جایی دارن نذری میدن یه مشت آدم با قابلمه سر دیگ تو سر و  کله هم می زنن ؟! هم همه ایه که نگو و نپرس !


 جاتون خالی رفته بودیم یه برنامه فررود از آبشار دو روزه. .. برنامه همش خیس بود .. و بعضی جاها افتاب و گرمای زیاد. 

به غیر از کنسرو جات اکثر غذاها به خاطر گرما و آب خراب شده بود. این یعنی تقریبا نصف غذاهامون غیر قابل خوردن بودن. 

خلاصه بعد ازدو روز فعالیت بدنی و کم خوابی زیاد رسیدیم پایین دره. اون جا یه تعداد از محلی های منطقه اومده بودن پیکنیک و با خودشون غذای گرم آورده بودن. یه سینی پلو و مرغ هم برای ما آوردند.

 باید ما نوزده تا کوه نورد رو می دیدید. آدمهای که توی شیک ترین رستوران های تیکه های استیک و با چاقو کوچیک کوچیک  می برندو بعد از هر لقمه دور دهنشون رو تمیز می کردن ،  با دست افتاده بودیم به جون برنج ها و استخوهای مرغ و تلاش میکردیم!! برای یک لقمه بیشتر. 



گرسنه نبودیم... درد نکشیدیم.... که بفهمیم یه قاشق برنج بیشتر چه ارزشی داره. وگرنه هممون برای غذای نذری هرکاری می کردیم ...

 می دونی، حس بدیه وقتی کسی که فکر می کردی مثل کوه پشتته، بذاره بره و پشتت رو خالی کنه... مث حس ترس سقوط...

اما! آخ! از اون وقت که اونی که تو مث کوه پشتش ایستاده بودی میذاره میره.  کم میآری جلوی خودت. گیج! 

صفر حدی ( ریاضیات )

 

احتمالا این دنیای من جهنم دنیای دیگریست

جهنمی که من با همه ی امکانات محکومم به بی انگیزگی ... 

 کمال گرایی و رخوت یکجا


 لیست های از کارهای انجام نشده ، ایده های کوچیک و بزرگ

و چس مثقال انرژی

و اپسیلون پشتکار 


٢٤ سالممه، نمیدونم ینی کجای زندگی. یننی دیر یا زود؟

امیدوارم یه روز این پست رو بخونم و به امروزم بخندم، فکر کنم چه همه کارای بزرگی انجام دادم و چه همه کار های بزرگی هنوز می خوام انجام بدم.چند صد تا از سر اون لیستا پاره کردم،چه همه دنیا رو حای بهتری کردم... چقدر راضیم از خودم! چقدر با هم رفیقیم!

 حداقل هفده ساله که صبح ها برای بیدار کردن من داره تلاش میشه!


 دارم جارو می کشم. 

داره سیگار می کشه. 


" کتایون،  بیا!"

جارو رو خاموش میکنم،

" با جاروت بیا"


لوله جارو رو میگیرم کنار آتیش سیگارش، خاکستر بلندشو میکشه. 


از اون نگاه ها میکنم که منتظرم بگه برای چی صدام زده. 

میگه: " مرسی"