دارم جارو می کشم.
داره سیگار می کشه.
" کتایون، بیا!"
جارو رو خاموش میکنم،
" با جاروت بیا"
لوله جارو رو میگیرم کنار آتیش سیگارش، خاکستر بلندشو میکشه.
از اون نگاه ها میکنم که منتظرم بگه برای چی صدام زده.
میگه: " مرسی"