وقتی که بچه ایم، حواسمون رو از هر احساس ناخوشایندی که داشته باشم پرت میکنن. اگه زمین بخوریم، اگه بترسیم، گریه کنیم. اگه از دور شدن مادرمون نگران باشیم! درد داشته باشیم. 

 مورچه ها،  توتوها، بازی ها، جغجغه، خوراکی، نی ناش ناش... همه  ابزار حواس پرت کردن!


 فکر میکنم این میشه که بزرگ میشیم و استاد این کاریم! حواس خودمون رو پرت کنیم!احساسای نا خوشمون رو دور کنیم!

 این میشه که یه وقتایی خودمونم نمی فهمیم دقیقا چمونه! حتی اسم احساسمون رو هم نمیدونیم! نمیفهمیم ترسیدیم؟ ناراحتیم؟ عصبانیم؟ دلخوریم؟ عذاب وجدان داریم؟ کم آوردیم؟ بودنمون نمیاد؟ دلمون گرفته؟ گیجیم؟ ....؟چند طورمونه ؟ چه مرگمونه؟!


  شاید اگه بچگیامون به آغوش و نوازش اکتفا می کردن و می ذاشتن که کمی با حالمون باشیم ، گریه مون رو بکنیم، غصمون رو بخوریم، دردمون رو بکشیم و خلاصه احساسمون رو احساس کنیم الانم از پس ناخوش احوالیای دلمون بهتر برمیومدیم. 

شاید میتونستیم حلشون کنیم جای این که قایمشون کنیم. 

یا حداقل بدونیمشون! ببینیمشون! و با هوشیاری احساسشون کنیم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد